بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

باران مامان

بدون عنوان

سلام دختر قشنگم امروز که برات مطلب مینویسم ٥ روزه که ١٥ماهت تموم شده کلمات جدیدی یادگرفتی مثل همه بچه ها اول گفتی بابا البته الان دیگه میگی بابائی ، مامانی،هادی،خاله،عمو،سعیده،حمیده،نه،بده ، بله ، نیست ،خدا ...........دختر مهربونم دیشب یه کار خنده دارکردی که منو بابا طوفان تعجب کردیم آخرشب که حسابی خوابت میومد همش میگفتی جی جی .... مامانی جی جی ........من بهت گفتم دخترم برو روی تخت دراز بکش من الان میام ، باباطوفان جلوی تلویزیون دراز کشیده بودو فیلم تماشا میکرد که تو رفتی و بالش زیرسر بابارو برداشتی و به سمت اتاق رفتی بهت گفتم باران جونی مامان روی تخت که بالش هست ! تو سریع مثل پنگوئن رفتی بالش بابارو بهش دادی و بوسش کردی که ناراحت نشه کلی به...
9 آبان 1390

دندون نیش باران

سلام دختر ناز مامان، خداروشکر دندونای نیشت هم دراومدن،شنبه ٢٢مرداد ساعت ١٠که اومده بودم پاس شیر خونه پرستارت متوجه شدم هردوتادندونت نیش زده سریع به باباطوفان زنگ زدم و بهش خبردادم خیلی خوشحال شد خوشبختانه زیاد اذیت نشدی مامان جان نه تب کردی نه بیقراری وقتی بهت میگم باران مامان دندونت کو میخندی و خودتو موش میکنی میگم پاهات کو پاهاتو نشون میدی و قبل ازپرسیدن من سریع گوشتو میگیری چون میدونی که ازت میپرسم دیشب یکی از کتاب داستانهاتو برداشته بودی و توی خونه دور میزدی و مثل آدم بزرگها بلند بلند و با جدیت میخوندی من و بابا کلی به این کارت خندیدیم ساعت ١١شب رفتیم پارک بادی کلی ذوق کرده بودی تو نمیتونستی از پله هاش بالا بری و بچه های دیگه که خودشونو ...
24 مرداد 1390

تولد یکسالگی

دخترقشنگ مامان اول مرداد رفتیم رشت خونه مامانا جون و پدرجونی چون موقع تولدت مامان رفته بودم مشهد ماموریت و نتونسته بودیم برات تولد بگیریم مامانا خیلی ناراحت بود و میگفت هرچند که بچه متوجه نمیشه ولی تولدیکسالگی خیلی مهمه و توی ذهنش ثبت میشه بخاطر همین هم همه خاله ها و دایی ها و عموها وعمه های منودعوت کردو برات تولد گرفتیم خیلی خوش گذشت لباس عروس تنت کردیم و کلی برات عکسای خوشگل گرفتیم همه بعد از چندماه که دیده بودنت خیلی خوشحال بودن و میگفتن حسابی بزرگ شدی و قیافت خیلی عوض شده شب خوبی بود کلی رقصیدیم و خوش گذروندیم کلی کادوهای خوشگل برات آوردن عروسکهای بامزه و لباسهای شیک یه خرگوش بود که میپرید و شعر میخوند و قرمزرنگ بود توازبین عروسکها اونو ...
19 مرداد 1390

تولد دخترم

٤تیر١٣٩٠اولین تولد دختر قشنگم بود ولی متاسفانه نتونستیم تولد بگیریم آخه مامان رفته بودم مشهد ماموریت البته دختر عسلمو هم برده بودم شب قبلش با دایی محمود وسمانه جون و مامانا رفتیم حرم امام رضا و کلی برات دعا کردم و ازخداخواستم کمکم کنه لیاقت توروداشته باشم وبتونم مادرخوبی برات باشم کلی ازخدا تشکرکردم که تورو به من هدیه داده و دعا کردم هرکس که آرزوی داشتن بچه داره خدا بهش بده باران مامان خیلی دلم میخواست وقت تولدت بریم رشت و اونجا برات تولد بگیرم همه فامیل ودوستهامون از رشت زنگ میزدن که ما کی میریم ولی باید میرفتم ماموریت و نشد که بریم رشت ولی اگه خدا بخواد وقسمت باشه انتقالی مامانو بابا جوربشه برای زندگی بریم رشت بهترین جشن تولدرو برات میگیرم...
19 تير 1390

بالاخره راه رفتی

باران مامان شب ٩تیر که فرداش مبعث حضرت محمدبود عمورضاو خاله نازنین و بیتاجون خونه ما بودن عمورضا ازبس باهات بازی کردو تلاش کرد تااینکه تو راه رفتی ازبغل بابا میرفتی تو بغل عمو رضا و از بغل عمو میرفتی تو بغل بابا و کلی ذوق میکردی من و خاله نازی هم قربونت میرفتیم و برات دست میزدیم شب قشنگی بود چند روزبود که باکمک دیوارو مبل و دست من و بابا راه میرفتی ولی میترسیدی تنهائی قدم برداری ولی امشب جرات پیدا کردی دختر قشنگم یادت باشه که عمورضا خیلی بهت کمک کرد تا قدرت و جسارت پیداکنی قربون راه رفتنت برم مامان حون که لق لق میزنی و تاپ میخوری زمین و دوباره سریع بلند میشی بوس بوس نفسم همه دلیل بودنم تمام زندگیمو برات میدم مامان جونم
19 تير 1390

دندون دوم دخترم

دخترنازمامان پنجشنبه صبح دومین دندونت هم نیش زد الهی قربون دندون قشنگت برم مادری ٥شنبه آخرین روزی بودکه رفتی پیش پرستارت از جمعه که مامانا و باباجونی اومدن تا یه مدت راحتی عسلم البته اونها دلشون خیلی برات تنگ شده چون زنگ زدن و گفتن باران که نیست روشنائی خونمون رفته راستی دختر عسلم یاد گرفتی بگی ماما - بابا - به به - نی نی چند قدم راه هم میری توهمه وجود مامانتی مامان وبابا عاشقتن عزیزم ازخدای مهربونم بخاطر بخشیدن تو به ما واقعا" سپاسگزارم آرزو میکنم لیاقت هدیه قشنگی مثل تورو داشته باشیم دوستت دارم عشق من ...
8 خرداد 1390

آب بازي

دختر خوشگل مامان هواي بيرجند خيلي گرم شده اينجاکولر روشن ميکنيم اماتوي شمال مامانا جونت ميگه هوا هنوز سرده و دروپنجره هارو باز نميکنن . اگه خدابخواد مامانا و باباجوني چندروزديگه ميان بيرجند البته اول ميخوان برن مشهد خونه دائي محمد. ديروز بعدازظهر با بابا طوفان رفتي حمام خيلي آب بازي رو دوست داري اصلا" دلت نميخواست بياي بيرون باباطوفان عاشق اينه که تورو ببره حموم و باهات آب بازي کنه به هردوتون حساب خوش ميگذره وقتي تورو توي حوله پيچيدم که لباس تنت کنم جيغ ميزدي و ميگفتي بابا     بابا     قربون بابا گفتنت برم عسل مامان بعضي وقتها دلم ميخواد بخورمت ازبس که خوردني ميشي ...
28 ارديبهشت 1390

چارچنگولی

دختر قشنگم ١٥اردیبهشت رفته بودیم مشهد خونه دایی محمد ، اونجا برای اولین بار چهاردست و پا رفتی همه کلی ذوق کردیم  یک کم میرفتی و بعد عقب گرد میکردی خیلی بامزه بود . خونه عمو امید هم رفتیم وقتی آلتین رو دیدی خیلی خوشحال شدی همش میخواستی دستتو بکنی توی چشمش طفلک آلتین از تو میترسیدو فرار میکرد خیلی شیطون بلا شدی عسل قشنگم
24 ارديبهشت 1390

عسل مامانش

سلام نفس مامان ، عشق قشنگم الان چندروزه که بیقراری لثه هات ملتهبه و فکرکنم دندونای بالائیت داره درمیاد دعا میکنم زیاد اذیت نشی قربون دندونات برم فردا میخوایم بریم مشهد پیش دائی محمد وسمانه جون-آلتین جون دخترعمو امید . زیبای مامان دوستت دارم
14 ارديبهشت 1390